انسانهای خوب همچون انعکاس ماه در زلال برکه اند لمس شدنی نیستند ولی زیبایی بخش ظلمت شب هستند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ استادی با شاگردش از باغى ميگذشت چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين مقدارى پول درون آن قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد با گريه فرياد زد : خدايا شکرت خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحالی خود ، ببخشى نه بستانی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد جذامیان گفتند: دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند حلاج گفت: آنها روزه اند و برخاست غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما شاگردان گفتند: استاد، ما دیدیم که روزه شکستی حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم حضرت مولانا ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود اول گفتند زنی از اهالیِ جورجيا ، همسرم باشد خوشگل و پولدار ، قرار بود خانه ای در سواحلِ فلوريدا داشته باشيم با يك كوروتِ كروكیِ جگری تنها اشكال اش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگی سرطانِ سينه می گرفت قبول نکردم ، راست اش تحمل اش را نداشتم *** بعد، موقعيتِ ديگری پيشنهاد كردند پاريس ، خودم هنرپيشه مي شدم و زنم مدلِ لباس قرار بود دو دخترِ دو قلو داشته باشيم اما وقتی گفتند يكی از آنها در نه سالگی در تصادفی كشته می شود گفتم حرف اش را هم نزنيد *** بعد، قرار شد كلوديا زنم باشد با دو پسر. قرار شد توی محله های پايينِ شهرِ ناپل زندگی كنيم توی دخمه ای عينِ قبر امّا كسی تصادف نكند كسی سرطان نگيرد. قبول كردم *** حالا كلوديا ، همين كه كنارم ايستاده است مدام می گويد که خانه ، نورِ كافی ندارد بچه ها كفش و لباس ندارند يخچال خالی است امّا من اهميتی نمی دهم می دانم اوضاع می توانست بدتر از اين هم باشد با سرطان و تصادف كلوديا اما اين چيزها را نمی داند بچه ها هم نمی دانند
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﻢ ﺑﺪﻩ ﺗﻮﭖ ﺑﺨﺮﻡ، ﮔﻔﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺧﺮﻭﺳﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺮﻭ ﺑﻔﺮﻭﺷﺶ! ﭘﺴﺮﻩ ﺧﺮﻭﺳﻮ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺨﺮﯾﺪ. ﺭفت ﺩﻡ ﺩﺭ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺯﺩ ﯾﻪ ﺯﻥ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻟﯽ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ. ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮﻭﺳﻮ ﻣﯿخری؟ ﺯﻥ گفت ﻓﻌﻼ ﺑﯿﺎ ﺩﺍخل! ﭘﺴﺮﻩ ﺭفت ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺮﻭﺱ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻦ ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ. ﺯﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮمه، خیلی بدبینه! ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﺎﯾﻢ ﺷو! ﺩﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮد ﺩﯾﺪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﯿﺲ ﺩﻭﺱ ﭘﺴﺮﺷﻪ! ﮔﺮﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﻭ ﺯﺩﻥ! ﺯﻧﻪ به دوس پسرش ﮔﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮﻣﻪ ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﻮ! ﺯﯾﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﻮﺩ. ﭘﺴﺮﻩ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺨﺮﯼ! ﮔﻔﺖ ﺻﺪﺍﺗﻮ ﺑﯿﺎﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺸﻨﻮﻥ! ﭘﺴﺮﻩ: ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺩﻣﯿﺰﻧﻢ. ﻣﺮﺩ: ﺑﺎﺷﻪ ﻗﺒﻮﻝ! ﭼﻨﺪ؟ ﭘﺴﺮﻩ: ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ! ﻣﺮﺩ: ﻧﻤﯿﺨﺮﻡ ﮔﺮﻭﻧﻪ! ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ! ﻣﺮد: ﺑﺎﺷﻪ! ﺑﮕﯿﺮ ﺍﯾﻨﻢ ﭘﻮﻝ! ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ!!! ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮﻭﺳﻮ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﯽ!!!؟ ﻣﺮﺩ: ﭼﻨﺪ ﻣﯿﺨﺮﯼ؟ ﭘﺴﺮﻩ: ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﻦ! ﻣﺮﺩ: ﺗﺎﺯﻩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺑهم ﻓﺮﻭﺧﺘﯽ! ﭘﺴﺮﻩ: ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ! ﻣﺮﺩ: ﺑﺎﺷﻪ ﭘﻮﻟﻮ ﺑﺪﻩ! دوباره ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ!!! ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮﻭﺳﻮ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ؟ ﻣﺮﺩ: ﭼﻘﺪر؟ ﭘﺴﺮﻩ: ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ!!! ﻣﺮﺩ: ﮔﺮﻭﻧﻪ. ﭘﺴﺮﻩ : ﺻﺪﺍﻣﻮ .......!!! ﻣﺮﺩ: ﺑﺎﺷﻪ ﺍﯾﻨﻢ ﭘﻮﻟﺶ. ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ! ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮﻭﺳﻮ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﯽ؟ ﻣﺮﺩ: ﺑﮕﯿﺮ برا خودت ﭘﻮﻟﺶ هم ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ! ﻓﻘﻂ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻥ! ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺯﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪ گفت بﯿﺎﯾن ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﺴﺮﻩ ﺭﻓﺖ ﻫﻢ ﺗﻮﭖ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﻢ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ. ﺧﺮﻭﺳﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ، ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪ ﭼﺸﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻗﺮﻣﺰﻩ! ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺑﺎ ﺧﺮﻭﺳو ازم ﻣﯿﺨﺮﯼ!!! باباش: ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺻﺪ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭ تومنه بس ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯﻡ گرفتی! ﭘﺴﺮﻩ: ﻣﯿﺨﺮﯼ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﮔم.
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده غروب به خانه آمد مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم
_ دختری یک تبلت خریده بود. پدرش وقتی تبلت را دید پرسید وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟ دختر گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم . پدر: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟ دختر: نه! . پدر: به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟ دختر: نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم. . پدر: چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟ دختر: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم. . پدر: کاور که کشیدی زشت شد؟ دختر: به نظرم زشت نشد؛ ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم میکنه می ارزه. پدر نگاه با محبتی به چهره دخترش انداخت و فقط گفت: "حجاب" یعنی همین!
روزی روزگاری، مردی گم کرده راه، به شهری غریب وارد شد. بعد از چندین روز سکوت در آن شهر به طرز حیرتآوری دریافت که رفتار مردم با یکدیگر بسیار صمیمانه و عاشقانه است. نه بحثی، نه جدلی و نه ما ل من و مال تویی! هر چه بود بخشش و آرامش بود و عشق و ایثار. به گاه نیایش، سر سجده به درگاه یکدیگر مینهادند. از همه شگفتانگیزتر آن که در آن شهر آیینه نبود. مرد مسافر که از مشاهدهی این رویدادها بسیار متعجب شده بود، به دنبال رفع حیرت خود، شهر را گشت و در آخر، پیرمرد خردمندی را یافت و از او پرسید: «چگونه است که در این شهر آیینه ندارید، پس جمال صورت خود را در کجا میبینید؟» پیرمرد با تبسمی گفت: «ما جمال صورت خود را در نینی چشمان یکدیگر میبینیم و آیینهی یکدیگر هستیم و جمال سیرت خود را در دستان خود به تماشا مینشینیم؛ زیرا تمام اعمال ما از دستهای ما صادر میشود. چه آیینهای بهتر از دستهای خودمان تا جمال سیرت خود را درآن ببینیم؟» مرد مسافر با شنیدن این سخنان دستهای خود را مقابل نگاه خویش گرفت و با حیرت، یکایک اعمال خویش را در میان دستهایش به تماشا نشست و به تلخی گریست.
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم